گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 17 روز سن داره

همه وجودم امین جان

به تمام پدرهای بچه های کوچولو

و اینجا چشم کوچکی است که شب و روز تو را تماشا می کند. و گوش های کوچکی که خیلی زود هر چه تو می گویی می گیرد... و دست های کوچکی که با اشتیاق هر چه تو می کنی انجام می دهد و پسر کوچکی که در رؤیاهایش در انتظار روزی است که به سن تو باشد. تو معبود خیالی او هستی. تو عاقل ترین عاقل ها، برای او هستی و در این فکر کوچک به تو هرگز شک نمی کند به تو خالصانه دل بسته و هر چه تو بگویی یا انجام دهی در فکرش جاودانه می ماند و وقتی که بزرگ شد خواهد گفت و انجام خواهد داد. درست مثل تو ...
28 دی 1391

تصمیم جدی

امین جون دیروز با چشم گریون از مدرسه اومدی گفتم چی شده گفتی مامان منو تنبیه کن. گفتم مگه چی شده گفتی که پاکُنتو گم کردی از اول مهر تا الان 6 تا پاکن گم کردی گفتم خب حالا با هم یه تصمیم جدی می گیریم به نظر تو باید چیکار کنیم که دیگه پاک کن ها رو گم نکنی گفتی نمی دونم هر چی شما بگی من هم گفتم به نظر من از پول داخل قلکت برمی داریم یه پاکن می خریم بعد اونو سوراخ می کنیم و کش از داخل اون رد می کنیم و گردنت میندازیم که دیگه گم نشه. تو هم خوشحال و راضی از این کار با تصمیم من موافقت کردی. قربون پسر گلم برم من ...
26 دی 1391

باغ وحش

روز جمعه رفتیم باغ وحش (سیروس قهرمان) اونجا از دیدن مارها ترسیدی (مثلاً) این غازها هم خیلی صدا می دادن ولی بامزه بودن   ...
25 دی 1391

کودکانتان را چگونه می بینید؟

شما کمانی هستید که از چلۀ آن فرزندانتان همچون تیرهایی جاندار به آینده پرتاب می شوند. «جبران خلیل جبران» گوته، اندیشمند بزرگ آلمانی، می گوید: «با انسان همان طور که هست رفتار کنید تا همان طور که هست، باقی بماند. با او آنطور که می تواند و باید باشد، ر فتار کنید تا همان گونه که می تواند و باید باشد.» بچه هایتان آن چیزی خواهند شد که شما به آنها می گویید. اینکه آنها چه اندازه خود را مهم بدانند، بستگی به این دارد که شما چقدر آنها را مهم محسوب کرده اید. از عجایب زندگی این است که والدین با بچه ها رفتار تحقیر آمیز دارند و آنها را احمق، بی دست و پا و بی مصرف می نامند و آن وقت از اینکه بچه ه...
25 دی 1391

نقاشی روی سنگ

دیروز آقاجون و مادرجون مهمونمون بودن با هم رفتیم باغ خاله گلناز، ‌طناز خانم هم اومدن،‌خیلی خوب بود. امین گلی هم روی چند تا سنگ نقاشی کشید و یکی از آن آثار هنری را همانجا به بابا هادی به قیمت خوبی فروخت. هفته گذشته که باغ بودیم امین مقنعه جشن تکلیف فروغ رو که از عربستان براش آورده بودن  پوشید. (دخترمون خیلی ناز داره اصلاً هم قصد ازدواج نداره)    امین جان در حال مراقبه  امین دوست داره سر تو کلاه دیگران کنه قربون اون ناز و ادات ...
18 دی 1391

دسته گل امین جان

امین،‌پسر باهوش من،‌ تو کلاس آدامس می جویده  که معلم وارد کلاس می شه پسر مقید من هم که دوست نداره تو کلاس به جز درس کار دیگه ای انجام بده آدامسشو در میاره و میزاه  داخل جیب کاپشنش  این هم عکس آدامس داخل جیب امین آقای کشاورز مدیر خوب مدرسه تلاش به بچه ها وعده داده که هر کس ٤٠هزار امتیاز بگیره یه تلسکوپ جایزه می گیره. گل پسر باهوش من هم تمام تلاشش رو می کنه که به تلسکوپی که آقای مدیر وعده داده برسه. هفته گذشته امین جون کتاب سالم باشیم رو برای خانم بهداشت خونده بود ایشون هم امین گلی رو می بره داخل دفتر که برای خانم حاتمی (ناظم)‌ بخونه خانم حاتمی هم چون خیلی خوششون اومده بوده ا...
16 دی 1391

پیاده روی

امروز صبح من با امین جان و عمه گیتی پیاده رفتیم تا پارامونت، از اونجا عمه گیتی برگشتن منزل و من و امین گلی پیاده رفتیم تا خیابان داریوش و من دوربین گوشیمو درست کردم. بعد رفتیم عمارت شاپوری جای بابا هادی هم خیلی خالی بود. عمارت شاپوری در سال 1310 تأسیس شده و عمارتی شخصی ساز می باشد. تنه های درخت حکاکی شده داخل راهروی عمارت پسر نقاش من هر جا میره نقاشی می کشه بعد از دیدن عمارت، هنرمند کوچولو رفتن آرایشگاه و سرشون رو صفا دادن. به به امین جان چه خوشگل شدی امروز.   ...
9 دی 1391

آخرین شب از سلطان فصل ها

  آنگاه که تولد دختری بی گناه مایه ننگ عربها بود و زندگی برای دخترکان ساعتی بیشتر به طول نمی انجامید. نیاکانمان بلندترین شب سال، یلدا شب تولد مینو، الهه زن و میترا الهه خورشید را شب زنده داری می کردند. یلدا مبارک شب یلدا با همه ی خاله ها خونه ی آقاجون بودیم. خاله مرضیه هم برای طناز خانم تولد گرفتن. خیلی خوب بود. پرنسس کوچولو تولدت مبارک. اینم امین جان با دختر خاله ها و پسر خاله طناز خانم منتظر دیدن کادوی امین جان ای جانم، ان شاء الله همیشه شما دسته گل ها رو خندون ببینم.   ...
6 دی 1391
1